سلامم را به گلها ميرساني؟
قدم در وادي عشقت نهادم
شدم پيچك كه مي پيچد به سويي
شدم همسايه ليلا و مجنون
شدم باران كه مي بارد به جويي
به بامم ماه در پيراهن ابر
به دستم نور سرخ و زرد و آبي
شكوفه مي كند يادت هميشه
اتاقم پر شده از يادگاري
ستاره مي درخشد در شب من
نشسته ايه هاي عاشقانه
به آوازي كه خفته بر لب من
شبي ديدم به دستت يك دريچه
در اين كوچه ، در اين بن بست مرموز
سوالي نقش بسته بر لب من
جوابم را ندادي تا به امروز�
تو اي باران شبهاي بهاري
دريچه را به رويم مي گشايي؟
و از آغوش باز اين دريچه
سلامم را به گل ها مي رساني؟
جمعه 3 فروردین 1391 - 1:16:21 AM