هنگام شب است و ماه بوی خوش شب را همه جا پراکنده است. دیوانه وار هوا را چنگ می زنم. همه کبوترها در لانه خود خوابیده اند و حالا من هستم و دنیایی از سکوت. در سرم چیزی غوغا می کند، چیزی مثل آرزوی پرواز. آرزوی پرواز به سوی کهکشانها، به سوی آبی فرشتگان آسمان، پرواز به سوی آسمانی که غروبش شب را به همراه می آورد. می خواهم خویش را هر چه زودتر بیابم و ببینم تا چه اندازه آسمان را می شناسم. هوا را با تمام وجودم می بلعم، هوا هم بوی پرواز می دهد. وقتی پرواز کبوترها را می بینم با خود می گویم، ای کاش من هم پرنده بودم و پرواز می کردم، ولی افسوس! شاید من همان مرغی هستم که حالا دیگر از خود بی خود شده ام، دستی از غیب مرا به طرف خدا می کشد، آرام وارد باغی از گلها
می شوم، دسته ای گل از این باغ می چینم، می بویم و ناگهان می بینم که در حال پروازم. بی اختیار در آسمان خدا به پرواز در می آیم، می خواهم به همان جای اولم برگردم، ولی ناگهان صدایی می گوید: �ای پرنده کوچک، هنوز توشه برنداشته ای!� کوله بارم خالیست ولی دلم پر از عشق معبود. می خواهم در آسمان بمانم ولی نیروی بالهایم دارد تمام می شود. همه چیز رو به اتمام است! کویر گونه هایم با اشک دیده چه زود آبیاری می شود، و من تنها در ایوان خانه مان هستم، در حالی که ستاره ها را می بینم، و دلم را با آرزوی پرواز خوش می کنم.
465550 بازدید
135 بازدید امروز
694 بازدید دیروز
5381 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian