رودخانه ای که از ماه می گذرد
رودخانه ها از میان ماه می گذرند
درختان نامرئی بر ستارگان ناشناس می رویند و سایه می اندازند
خانه های دریایی به ساحل جنوب می رسند و خشک می شوند
بی آنکه از کسی بشنوی
یا در کتابی بخوانی
می دانی
همیشه پاهایی که بر زمین می روند
به غبارها انس می گیرند
و در بیابانی
خیمه می زنند
چه کسی می داند
چرا نیمه های شب
وقتی که بی خوابی دانه دانه مان می کند
به این انارها ی کال می بالیم
سرنوشتهای ترش
آخرتهای گس
و چرا هر وقت گناه می کنیم
از فرشته گان الهی پاکتر می شویم؟
رودخانه ها از میان ماه می گذرند
تو
از میان من
فکر می کنم
شاید سیاره ای شده ام
که اگر نبود
آسمان سیاه بالی سرت
یک نقطه ی روشن
کم داشت.
پنجشنبه 25 اسفند 1390 - 9:27:33 PM